|
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 12:56 قبل از ظهر :: نويسنده : مهرداد
یه روز بهم گفت: « میخوام باهات دوست باشم ؛ آخه میدونی ؟ من اینجا خیلی تنهام » بهش لبخند زدم و گفتم: « آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام » یه روز دیگه بهم گفت: « میخوام تا ابدباهات بمونم ؛ آخه میدونی ؟ من اینجا خیلی تنهام » بهش لبخند زدم و گفتم: « آره میدونم فكر خوبیه . من هم خیلی تنهام »
« بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا آخه میدونی ؟ من اینجا خیلی تنهام » بهش لبخند زدم و گفتم: « آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام » یه روز تو نامهش نوشت: « من اینجا یه دوست پیدا كردم آخه میدونی ؟ من اینجا خیلی تنهام » براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم: « آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام »
یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: « من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم آخه میدونی ؟ من اینجا خیلی تنهام » براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: « آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام » حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه (من هنوز هم خیلی تنهام) ♥ دوستدارم عزیزم ♥ نظرات شما عزیزان:
aaalii bud, kheyli khosham umad. merc
![]() ![]() ![]()
![]() |